سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانه
مدیریت
ایمیل من
شناسنامه
پارسی یار

مجموع بازدیدهای وبلاگ: 5443
تعداد بازدید امروز: 1
تعداد بازدید دیروز: 1
  • درباره من


  • درد دلت رو به من بگو؟
    هیس !به کسی نگو
  • فهرست موضوعی یادداشت ها


  • درد دلهای دوستان[9] . دانستنیها .
  • لوگوی من


  • مشاهده اوقات شرعی


  • اشتراک در وبلاگ


  •  
    درد دلت رو به من بگو؟
    [ و به پسرش حسن فرمود : ] پسرکم چیزى از دنیا بجا منه چه آن را براى یکى از دو کس خواهى نهاد : یا مردى که آن را در طاعت خدا به کار برد پس به چیزى که تو بدان بدبخت شده‏اى نیکبخت شود ، و یا مردى که به نافرمانى خدا در آن کار کند و بدانچه تو براى او فراهم کرده‏اى بدبخت شود پس در آن نافرمانى او را یار باشى و هیچ یک از این دو در خور آن نبود که بر خود مقدمش دارى . [ و این گفتار به گونه‏اى دیگر روایت شده است که : ] اما بعد ، آنچه از دنیا در دست توست پیش از تو خداوندانى داشت و پس از تو به دیگرى رسد و تو فراهم آورنده‏اى که براى یکى از دو تن خواهى گذاشت : آن که گرد آورده تو را در طاعت خدا به کار برد پس او بدانچه تو بدبخت شده‏اى خوشبخت شود ، یا آن که آن را در نافرمانى خدا صرف کند پس تو بدانچه براى وى فراهم آورده‏اى بدبخت شوى و هیچ یک از این دو سزاوار نبود که بر خود مقدمش دارى و بر پشت خویش براى او بارى بردارى ، پس براى آن که رفته است آمرزش خدا را امید دار و براى آن که مانده روزى پروردگار . [نهج البلاغه]
  • ماجرای آن شب !! نویسنده: هیس !به کسی نگو سه شنبه 85/7/25 ساعت 4:10 ص
  • تمام داستانهایی که در اینجا نقل می شود کاملا واقعی است.

    از دیار غریبی امده بود یعنی جنوب،آمده بود که با پیوند مقدسش به او پناه ببرد تا شاید او تکیه گاه محکمی برایش باشد ولی افسوس...برایم اینجور شروع کرد گفت: سن کمی داشتم که ازدواج کردم و چون تب عشق جوانی داشتم حاضر بودم با هر سختی بسازم ولی کم آوردم ، پدر ومادرم نصیحتم کردند که غریبی بهت فشار میاره نمی تونی تحمل کنی ولی کو گوش ، شنوا.اوایل تا حدودی خوب بود ولی دیری نگذشت که روزگار اون روی دیگه خودشو به من نشون داد،اول دخالتهای خانواده شوهر به خصوص مادر شوهرم که فقط بلد بودامرو نهی کنه وجرات این رو نداشتم که به شوهرم بگم بریم شهرستان..بگذریم کاش دردم همین بود چون بعداز مدتی متوجه رفتار بد شوهرم شدم که به هر بهانه ای بد دهنی میکرد فحشهای رکیک میدادو غیره  و از خونه می زد بیرون و تا دیر وقت نمی آمد که بعدها فهمیدم که این بهانه اش بوده تا از خونه بزنه بیرون چون شوهر من از مجردی رفیق باز بوده وهنوز این توی وجودش بودوتمام وقتش رو با دوستاش بود و من هر وقت دلیل کارهاشو می خواستم منوزیر مشت ولگد می گرفت، توی این چند سال کتک خوردن دیگه برام  عادی شده،خلاصه دوستان عزیز در حال حاضر کار به جایی رسیده که حرمت همه چیز در این خانواده  شکسته شده و هردو طرف به این نتیجه رسیدن که جایی در کنار همدیگه حس نمی کنند . دست به اسمان بلند می کرد و با دل شکسته می نالید و از او در نزد خدا گلایه می کرد، می گفت : پروردگار اگر قابل هدایت است، هدایتش کن و گرنه نابودش کن. خیلی با او صحبت کردم و دلداریش دادم ولی فقط می گفت ازش متنفرم، متتتتتتننننفر.  

    چند نکته اخلاقی:                         

    مراقب باش!!!!!!!

     

    مراقب افکارت باش، چون  افکارت گفتارت را می سازد

    مراقب گفتارت باش، چون گفتارت اعمالت را می سازد

    مراقب اعمالت باش،چون اعمالت عادتهایت را می سازد

    مراقب عادتهایت باش، چون عادتهایت شخصیتت را می سازد

    مراقب شخصیتت باش، چون شخصیتت سرنوشتت را می سازد


  • نظرات دیگران ( )
  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ